۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۲, جمعه

پیتزا نقاشی

زنگ زده میگه "نمایشگاه نقاشی ... تو گالری بهزاده ، سر فاطمی ، بیا ، خیلی دلم میخواد ، نظرتو در مورد کارا بدونم" ولی من اصلا این روزا دل ودماغ ندارم ، هفته قبل با رئیسم دعوا کردم و این هفته هم که مدرسه ها باز شدن ، خاطره 7 مهر 60 آزارم میده(شاید یه روز براتون از اون روزا گفتم ) ولی باز خودمو به پرروئی میزنم و هرچه باداباد میگم و اینقدر نقش آدمهای پرانرژیو تو نمایشگاه بازی میکنم که دوستا فکر می کنن من سالهاست اصلا کارم بررسی آثار هنریه!!

اشکان زنگ میزنه میگه "حالا که دیر میخوای بیای برام پیتزا بخر" و من میخوام با زبون راضیش کنم خودش بره ازمحله بگیره که میبینم تلفنو قطع کرده و حالا منم و یه دست تابلوی که از خیابان فاطمی خریدم ، یه دست پیتزای اشکان که بنابردستور سرآشپز تو نایلون نذاشتم نکنه خمیر بشه!!

سر گیشا میخوام وارد پل هوایی بشم ، وجدانم گیر میکنه بین رضایت اشکان و کودک فال فروشی که بروبر منو نگاه میکنه ، یادت هوای همنوع مهربانی که امروز صبح راجب نفسکش نوشته بودم میفتم ، نه هنوز کمی وجدانم بیداره، پیتزا میدم به پسرک وفالی به قرعه میکشم، این شعر میاد:"

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

بعد از 5 سال

اول مهر 1389 - اول راهنمائی



اول مهر 1384 - اول ابتدائی

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

سینی میوه


13/04/1389